به گزارش فوتسال ۲۰۲۰، سیدجواد سیدی هواداری که سالها ی سال بعنوان یک حامی همیشه دیدارهای فرش آرا مشهد را از روی سکوهای سالن شهید بهشتی مشهد نظاره گر بود به دیدار معبود شتافت.
متن زیر در وصف وی نوشته شده است.
پیرمرد،با شال سبز و عطر گلاب ،نگاهش که میکردی اصلا باورت نمیشد یک روز در دفاع تیم ساعت سازان در محله فوتبال خیز طلاب پا به توب شده باشد.تازه این که چیزی نیست،اگر بدانی در تاج مشهد که تیم پرمهره ای بود و معروف به غول کش فوتبال مشهد هم بود هم در خط دفاع بازی کرده بود و از همان روزگار ،جزو بازیکنان اخلاق مدار بود.بازیکن چپ پا که دفاع چپ را تضمین میکرد.خانواده ای ورزشی که برادرش سید جلال گلر تاکسیرانی بود .خودش هم قرار بود پس از دوران بازی ،به کادر مربیان تاکسیرانی بیاید که نشد.
پیرمرد با شال سبز و عطر گلاب ،از اول پیر نبود.جوان خوشتیپی بود که در سالهای اول انقلاب در جهاد کشاورزی به کار مشغول شد تا جهادی کار کند.در دور سوم مجلس شورای اسلامی کاندیدا شد و در مشهد ،بدون هیچ تبلیغ انچنانی ۲۰ هزار رای آورد.تو فکر کن این اخلاق وارسته به مجلس میرفت.چه میشد!
پیر مرد با شال سبز و عطر گلاب،روی سکوهای سالن بهشتی،صندلی مخصوص داشت.درست در میانه تماشاگران .از تمام بازی یک لذت پیروزی را دوست داشت و یکی احترام به تیم رقیب.درست وقتی که با چشمان هزاران تماشاگر ،یک اعتراض به حق، به موجی از صداهای نامفهوم اما صدادار بدل میشد،از روی سکو بلند میشود و پدرانه همه را به آرامش دعوت میکرد.گاهی که حرمتش را نگه نمیداشتند،بدون خستگی به راه و هدف خودش ادامه میداد.فارغ از اینکه چه کسی گوش میکند یا نه.اما هدفش اخلاق بود .
پیر مرد با شال سبز و عطر گلاب،برای تیم فرش آرا یک سایه بلند بود.روز بازی پیدایش میشد،آرام روی صندلی خودش مینشست.بعد بازی روی تمام بازیکنان را میبوسید و میرفت.بدون هیچ توقعی.اخر مگر میشد این همه سال بی توقع آمد و رفت.حالا گیریم عنوانش (رییس کانون هواداران فرش آرا ) باشد.اما پیر مرد ،از کنار همسرش که سالها به خاطر بیماری سرطان بستری بود،از طلاب تا سالن بهشتی می آمد.اخر مگر میشود ؟
نمیدانم.شاید این دو ساعت خلاص از درد همسرش به اخلاق فکر میکرد.شاید گمان میکرد که که وظیفه اش جدا از پرستاری از همسر بیمارش؟پرستاری از اخلاق است.چرا که نسلی بود که اگر میدیدند پدر هم تیمی به تماشای پسر آمده،مصدوم میشدند تا هم تیمی جلوی چشم پدر بازی کند و مدر با افتخار به خانه برگردد.اخر شما فوتبال را چگونه دیدید؟
پیر مرد با شال سبز و عطر گلاب،بعد شکست بیشتر میماند.انگار وظیفه خودش میدانست که پسرهایش را آرام کند.پیشانی انها را میبوسید و خدا قوت میگفت.وقت پیروزی مثل یک سایه ناپدید میشد.انگار میرفت تا این شادی را کنار زخم دلش بگذارد.اما وقت شکست باید آرامش میداد.باور این همه بی توقعی سخت است.اما همین بود.اول بازی یک توکل و آخر بازی یک شکر.
پیر مرد بازی کرده بود.وسط زمین خودش به توپ لگد زده بود.پس فوتبال را میشناخت.طعم برد و شکست را میدانست.روزگاری خودش در استادیوم تختی با تاکسیرانی و کنار بزرگان پا به توپ شده بود.پس میدانست جوانی و شور و هیجان یعنی چه.اما آموخته بود که برد وباخت ها میرور و اخلاق میماند.معرفت میماند.نام نیک میماند و از همه این ها ،از خودش یک عطر گلاب به جا گذاشت و رفت.
سید جواد سیدی که همیشه به نام سید میشناختنش و به همین نام صدایش میکردند،ماموریت خود را در دنیا انجا داد.انگار کارش این بود که در میانه کار و زندگی،ورزش را به اخلاق پیوند بزند.فارغ از تمام هیاهوی برد وباخت ها،آرام بود و وقتی رفت،تازه به یادمان آورد که یک صندلی وسط سالن بهشتی،خالی خواهد ماند.چقدر دست روزگار بی رحم است و تلنگر هایش یک زخم همیشگی.
رضا سالار
مطالب مرتبط